پَـستــــــــو

عکس نوشت هایِ زهرا منصف

پَـستــــــــو

عکس نوشت هایِ زهرا منصف

گاهی فکر می کنم در پسِ خیالم حرف هایی ته نشین شده است. اینجا پستویِ ذهنِ من است. جایی که وقتِ نگاهِ به یک عکس، حرفی ته نشین می شود در آن..

عکس نوشت ها
بیشترین نگاه ها
آخرین حرف ها

آنیا

جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۳:۱۱ ب.ظ


Air Raids in Bilbao- Robert Capa 1937


بعدش نمی‌دانم چه می‌شد. هیچ وقت نمی‌دانستم بعد از یک آژیر قرمز، بعد از یک اعلام خطر، بعد از این همه ترس و دلهره چه می‌شود. همه‌اش می‌خواستم بگویم فرقی نمی‌کند. می‌خواستم بزنم زیر همه چیز. اصلاً دلم می‌خواست یکی از‌‌ همان موشک‌ها درست بیفتد رویِ سر من. تو رفته بودی و من به خودم پیشنهاد مرگ می‌دادم. هربار که آن صدایِ دهشتناک می‌آمد. هربار که ترس می‌ریخت توی دلم. با خودم مرگ را تجزیه می‌کردم و به چیز بدی نمی‌رسیدم. حتی مرگ، امید هم بود. همیشه تا لحظه‌های آخر، مرگ پیشنهاد اول و آخری بود که به خودم می‌دادم. بهترین پیشنهاد. اما چیزی، درست در لحظه هایِ آخر، مرا مردد می‌کرد. دست‌های آنیا. تا صدای آژیر به گوش می‌رسید دست هایِ آنیا می‌چسبید به دست هام. بعدش انگار، همین که دستم را می‌گرفت خیالش از بابت همه چیز راحت می‌شد. اما من، مثلِ مسافری که میانه هایِ راه مانده باشد، مسیر را گم می‌کردم و دست هام و تکه‌ای از قلبم پیش آنیا جا می‌ماند و روح و تکه‌ای دیگر از قلبم پیش تو. مرگ را خط می‌زدم. هرطور که شده با خودم کلنجار می‌رفتم و مرگ را خط می‌زدم. دست هایِ آنیا پیشنهاد مرگِ را از من می‌گرفت و مرا می‌کشاند به سرپناهی، پستویی، جایی که مرگ حضور نداشته باشد. بعدش نمی‌دانستم چه می‌شد. هیچ وقت نمی‌دانستم. تو رفته بودی و من و آنیا، در آغوشِ مرگ، از مرگ پناه می‌گرفتیم.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۰۴
زهرا منصف

نظرات  (۳)

زهرایِ عزیزم تبریک میگم برای خانه ی جدید ات که با عکس نوشت قرار است ادامه اش بدهی. امیدوارم این خانه برایت اتفاقات خوبی را رقم بزند. اتفاقی مثل ِ خوب دیدن ِ عکس ها و روایت کردنشان مدام و مدام
شاد و برقرار باشی عزیزم

پاسخ:
فکر کنم هیچ اتفاقی بیشتر از این خوشحالم نمی کرد که اولین حرف اینجا را متانت برایم بنویسد. مطمئنم که هیچ اتفاقی انقدر خوشحالم نمی کرد توی این لحظه. این که هستی بهترین اتفاق است برای من. بهترین اتفاق. من دارم از تو یاد می گیرم متانت. خیلی چیزها از تو یاد گرفته ام تا حالا. بودنت مدام دختر.
خب راستش الان ک منشن ت و تو فیس بوک دیدم اول ش خیلی تعجب کردم اما پستو ک لود شد انگار دست هات گوشه های  لب هام و گرفت و کشید سمت گونه هام ، شکل لبخند شدم زهرا . یه لبخند گل ِ گشاد . اینجا خوب ه زهرا . خیلی خوب . همیشه همین جا باش ، فقط همینجا ! امشب بعد ِ مدت ها دوباره با خوندن واژه هات حیرت زده شدم . ب نظرم این بهترین داستان ی بود ک می تونست برای این عکس روایت بشه . سطر هات انگار پرت م کرد ب روزای بدم ، ب روزای بدت .. نمی دونم .. اما انگار تو ام آنیای من ی ، بودن ت هوس نبودن و از سرم می پروند ، دست هات ، حرف هات ، نگاه هات همیشه من و از سیاه ی یاس ب یه روزنه می رسونه . قلم ت مانا جان ِ دل م . ایمان دارم این دریچه روز ب روز روشن تر و بزرگ تر میشه :  )
پاسخ:
این آنیا بودن ها. اینکه پیشنهاد مرگ را از هم بگیریم. اینکه نا امیدی رو خط بزنیم. اینکه آنیایِ هم باشیم خیلی مهمه آذین... توام باش اینجا. حرف هات برام مهمه. و نگاهت به واژه های من. رفیقم بمون رفیق :)
امیدوارم تا موقع ازدواجت اینجا بنویسی. اما بعدش فک کنم دخترا زندگیشون عوض میشه.
تبریک : )
پاسخ:
یه جوری می گی انگار دختر بودی ازدواج هم تجربه کردی :دی
دارم برات!!! :)

+ خوش اومدی. مچکّرم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی