کیف های خیلی بزرگ را ترجیح میداد. عقیده داشت فلسفه ی زحمت دادن به خود برای حمل کیف به عنوان یک موجود همیشه همراه این است که آن موجود آنقدری بزرگ باشد که اگر هوس کردی سر آدمی را ببری, بتوانی آن را با خیال راحت تویش جا بدهی و مخلوط آب پرتقال هویج ت را سر بکشی و به پلیس های شکم گنده ای که دم ظهر توی ماشین های آلمانی لم داده اند لبخندهای پهن بزنی و منتظر سبز شدن چراغ عابر پیاده بمانی.
انگار توی کیفهای بزرگ یک مشت احساس امنیت ریخته اند...
وحشتناک است
حتی فکر کردنش
:))))
lز طرفداران ِ حقوق دایناسورها??? :)